ساعت ۱۲ شب بود که یهو با زنگ ساعت مچیم بیدار شدم! تو تاریکی رفتم به طرف صدای تیزی که میشنیدم روی میز کامپیوتر بود با دستپاچگی و در حالی که قلبم به شدت میزد سعی میکردم زود خاموشش کنم اما تو تاریکی دگمه هاشو پیدا نمیکردم و فکر میکردم که چرا زنگ زد؟ کی کوکش کردم؟ چرا تو کمدم نذاشتمش؟؟ بالاخره قطع شد بد و بیراهی نثار دوست جان کردم و دوباره خوابیدم چون یادم اومد روز قبل میخواست از شاگرداش رکورد بگی,بیراه ...ادامه مطلب