منِ بی آرزو

ساخت وبلاگ

برای اولین بار باید اعتراف کنم تو یه گرداب ناامیدی گیر افتادم و حس میکنم هرچی دست و پا بزنم بی فایده اس 

اینکه اساتید اشغالمون باعث شدن پایان نامه م اینقدر کند پیش بره و ی ترم اضافه بخورم دیگه مهم نیست. اما اینکه الان وقتمو باید پای اون خزعبلات بی فایده بذارم رو مخمه 

اینکه کرونا! گرفتم و باید دو سه هفته تو خونه بمونم هم مهم نیس چون خیلی خفیف بود و زیاد اذیت نشدم 

اما اینکه بابا فراموشی گرفته و روز بروز داره بدتر میشه مهمه 

اینکه به خاطر بد اخلاقی و بی حوصلگیش دیگه دوستاشم حاضر نیستن بعش سر بزنن مهمه 

اینکه تنهایی هیییچ کاری نمیتونه انجام بده حتی یه خرید ساده.. مهمه 

اینکه همه رو انکار میکنه و هیییچ قدمی حاضر نیست برای خودش برداره مهمه 

اینکه منو مامان داریم ذره ذره ذوب میشیم و هیچ کاریم ازمون بر نمیاد مهمه مخصوصا مامان 

فکر میکنم دارم میبینم باقی عمرم قراره چطور بگذره... 

همش به خودم میگم عصبی نشو، جواب نده، ناراحتش نکن... 

دلیل اینهمه انکار و خود بزرگ بینی رو نمیفهمم... 

چیزی که از درون کاملا فرو پاشیده اما اصرار داره یه تابلوی تزیینی و نمایشی هنوز اون بالا باشه..

بابا خوب نمیشه فقط هر لحظه بدتر میشه 

کرونا تموم نمیشه چون یه بازیه و سود خوبی واسه صاحبان سرمایه داره 

دنیا خوب نمیشه و لحظه به لحظه بیشتر به قهقرا میره 

و من دیگه هیچ آرزویی ندارم

و عشق تنها عشق......
ما را در سایت و عشق تنها عشق... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhodenashenakhteha بازدید : 170 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 23:04