تغییرات اجباری فزاینده

ساخت وبلاگ

این روزامو اصلا نمیفهمم کی شب میشه

هر روز قبل 7 از خونه میزنم بیرون... ورزش و بعدم کتابخونه و درس و استخر.. 7 شب خسته میام خونه

به اندازه ای نا، دارم لباسا و وسایل و تغذیه روز بعدمو آماده کنم.. شاممو بخورم و ظرفای شام و بشورم

هر روز صبح که میخوام حاضر شم چشمم میافته به ابروهام که وقت نمیکنم مرتبشون کنم

یادم میاد ازونایی که بهشون ایراد میگرفتم...

ولی واقعا فرصت نمیشه..

نمیدونم کی ازین روند خسته میشم

فقط میدونم نباید این راهو عوض کنم.. فعلا باید هر طوری هست ادامش بدم

گاهی اوقات عرصه بقدری تنگ میشه که ناچارید سخت ترین راهو انتخاب کنید

ولی تو همون راه سخت تر یه چیزایی بدست میارید و حتی لذتهایی دارید که غیر این راه بشکل دیگه ای ممکن نمیشه

حسی که امروز بعد از تموم شدن خوندنم داشتم.. یه لیوان قهوه اسپرسو دستم بود و مسیر کتابخونه تا پارکینگ و به آرومی میرفتم و دوست داشتم تموم نشه.. ذره ذره از قهوه میخوردم و در حالی که با خودم زمزمه میکردم " مستم نه از ان دست که میخانه بخواهم... " با لبخند آسمون نیمه گرفته و شاخه های بلند درختا و کلاعا و میناهایی که به این طرف و اون طرف میپریدن و نگاه میکردم...

در کنار خستگیها و دلخوریهام یه جور حس آزاد شدگی دارم این روزا

گرچه در واقع دارم فرار میکنم از بعضی چیزا اما انگار این فرار اجباری داره منو هول میده به طرف واقعیتها.. خوشیهای ساده.. وسط جامعه ای که بشدت ازش دور بودم.. وسط ادمای واقعی.. دنیایی غیر از چهار دیواری خودم

انگار یه جریانی داره مسیر زندگیمو عوض میکنه

از تغییر نمیترسم.. استقبال میکنم.. هرچند سخت باشه..

و عشق تنها عشق......
ما را در سایت و عشق تنها عشق... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhodenashenakhteha بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 11 بهمن 1397 ساعت: 19:34